دلتنگی های روز افزون
سلام عشق من ، خوبی عزیز دلم ؟ جات خوبه ؟ همه چی رو براهه ؟ قصد نداری تشریف بیاری پیش من و بابا ؟
این روز ها خیلی دلتنگتر از دیروز میشم واسه داشتنت، بابایی هم که کچل کرده منو از بس که عاشق نی نی هاست اما معلوم نیست کی دلش هوای نینیه خودش رو کنه. هفته پیش مادر جون (مامان من) رفته بود ترکیه به همراه خاله نادیا و .... کلی بهشون خوش گذشته بود خداروشکر، مادر جون با کلی ذوق و شوق واسه شما هم سوغاتی اورده بود دلبندم
جورابهای خوشگله کوچولو موچولو ، ست چند تیکه لباس که خیلی نازه، انقدر قربون صدقه اینا میرفت که نگو. خودمم کلی ذوق مرگ شدم
درسمم بالاخره تموم شد مامانی. راحت شدم. دیگه بیشتر میتونم به داشتنت فکر کنم. فقط مونده بابا جونت که اونو من سپردم دست خودت که راضیش کنی ببخشیدا عشقم اما تا زمانی که بابایی نخواد منم نمیخوام، یعنی نمیشه که بخوام
بدون عاشقتم و واسه بوجود اومدنت (با رضایت بابای مهربونت) تو دل مامانی روزشماری میکنم. مواظب خودت باش
و خداوند نگاهبانمان باد