ازعقد کردن من و باباازعقد کردن من و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
زندگی قشنگ من و بابازندگی قشنگ من و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 33 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 39 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات جوجه ی نداشتمون

و باز هم غيِِِـــــبــــــت

سلام شيرينيه زندگيم منو ببخش واسه اين غيبت طولاني، اولا اصلا وقتش رو نداشتم ، دوما حسش نبود ، ثانياً ديدم اين كارام بي فايده اس يه جورايي وقتي تو دوست نداري بياي و بابات رو راضي نميكني منم گفتم ديگه اصرار نكنم واسه اينكار  خودت هروقت دونستي وقتشه با اجازه ي خداوند مهربونمون بابارو راضي كن و تشريف بيار قدمت رو جفت چشمام، زندگيم   چند وقت پيش يه سري خريد جينگيل مينگيلي كردم  كه اگه فرصت شه عكسش رو ميذارم اينجا فعلا هم فكر نكنم ديگه اينورا پيدام بشه تا زماني كه اعلام وجود كني و بيام خبر بدم. انشالله و خداوند نگاهبانمان باد   ...
18 ارديبهشت 1395

تولد مامان

سلام فرشته ي آسمونم امروز تولدمه و من وارد 25 سال شدم ، خداروشاكرم كه تو اين 25 سال هميشه حضورش رو كنارم حس كردم و پشتيبانم بوده، تو اين روز مقدس از خدا ميخوام آرزوي شيرين من كه تويي رو به بهترين نحو ممكن برآورده كنه. اميدوارم سال ديگه، اين روز، تو رو داشته باشم. انشالله اينم كادوي بابايي كه شام هم رفتيم رستوران ايتاليايي ژواني               و خداوند نگاهبانمان باد ...
1 مهر 1394

خريد

سلام سال 92 از نمايشگاه كتابي كه توي شركتمون زده بودن با مامانم واسه جوجه فسقلي چندتا خريده كوچولو كرديم و كلي ذوق داشتم براشون ، اينا اولين ترين خريدهاي جوجس اما تا الان فرصت نكرده بودم ازشون عكس بذارم كتاب حمام بزرگ كتاب حمام كوچك پَك كتاب مي مي ني  كتابهاي كوچولوي آموزشي 2 تا عروسك بامزه فسقلي كه چون جنسيتت رو نميدونم يه دخمل گرفتم يه پِسَلچه و خداوند نگاهبانمان باد ...
31 شهريور 1394

از اولين خريدهاي جوجه جانمان

اين كوله ي خِنگولك رو واسه عزيز دلم خريدم و اين جزو اولين چيزايي هست كه واسه جوجه ي نداشتمون خريدم،‌ كلاً يك وجبه اين كوله ي بامزه ، تصور اينكه نيم وجبي من بخواد اينو بندازه پشتش و راه بره ديوونم كرد و اينو براش خريدم و با كلي ذوق به بابايي نشون دادم و اونم خوشش اومد و يه لبخند مرموز بهم كرد و به نظرم تو دلش گفت : خُل و چِل شده زنم   به اميد روزي كه بياي و  ازش استفاده كني عشق من و خداوند نگاهبانمان باد   ...
28 شهريور 1394

انتظار

سلام قند و عسلم سلام ماه آسمونم سلام فرشته ي مهربونم الهي كه مامان دورت بگرده، خداي بزرگ من اون بالا شاهده كه نشده 1 ثانيه هم به تو فكر نكنم. همه فكر و ذكر و ذهنم تويي. تو  بي معرفتي كه دوست نداري بياي تو وجودم، تويي كه حسرت و انتظار اشكهاي مامانت رو ميبيني اما حاضر نيستي بابايي رو راضي كني. روزي نيست تو اين سايت و اون سايت راجع به نوزاد و سيسموني و اينجور چيزا ول نچرخم. يعني ديگه يه جورايي به نقطه اي رسيدم كه واقعا جاي خالي حضورت رو حس ميكنم، هميشه تو رو كنار خورم و بابايي تجسم ميكنم، رو تختمون، تو ماشين، حين خريد تو اين چرخهاي مخصوص خريد، هر گوشه از خونمون و گوشه ي قلبم  ديگه رسما هي به بابايي ميگم كه نيني د...
28 مرداد 1394

تاخير

سلام هستيه من معذرت ميخوام كه مدت طولاني نبودم ، درگير زندگي و كار هستم و البته يه مدت طولاني كامپيوتر اينتنرتيمون خراب شده بود و كلا نميشد بيام. خب شما چطوري عزيز دلم ؟؟؟ ميبينم كه هنوز نتونستي بابا رو راضي كني تا بياي پس اين يعني كه بابايي رو بيشتر از من دوست داري  كه به حرف اون گوش ميكني و به همين روال داري پيش ميري  خب گناه من چيه ؟؟؟ كه هر روز بايد متوجه يه مامانه حامله تو شركت بشم و حسرت بخورم كه آخه خدا جون پس كي نوبت من ميشه ؟؟؟؟   كي قراره همسر اوكي بده واسه بچه دار شدنمون ؟ كي ؟؟؟ و خداوند نگاهبانمان باد ...
29 ارديبهشت 1394

پس کی ؟؟؟؟؟

دیگه دارم دق میکنم ، دلم میخواد بارداری رو تجربه کنم ، دلم میخواد وجود یه فرشته رو تو خودم حس کنم، دوست دارم با تمام عشق زایمان داشته باشم و روی ماه فرزندمون رو ببینم. همش و همش اطرافم یا نینی میبینم یا خانم باردار. کلی غصه میخورم. خداجونم میشه بگی دقیقاً کی قراره من مامان بودن رو تجربه کنم ؟؟؟؟؟ همسری کی میخواد راضی شه ؟؟؟؟؟ من کلی برنامه و یه عالمه فکر و خیال دارم ، میخوام برنامه ریزی کنم خُــــــــــب  و خداوند نگاهبانمان باد ...
9 آذر 1393

غیبت طولانی

سلام دردونه من ، خوبی عشقکم ؟ این چند وقته انقدر مشغله داشتم و درگیر بودم و البته بی حوصله که اصلاً حوصله آپ کردن اینجا و حتی وبلاگ خودم و بابایی رو هم نداشتم، معذرت میخوام خلاصه واسه غیبتم. بیشتر سرم تو گوشیمه ، اینستاگرام ، وایبر ، لاین و البته بازی Clash Of Clans که دیگه بعضی وقتها صدای بابایی درمیاد  راستی 17 آبان هم دومین سالگرد ازدواج من و بابا جونی بود ، کلی تبریک گفتن بهمون ، قرار بود وقت آتلیه بگیرم واسه عکس که هنوز واسه اونم وقت نکردم خب دوست جوناااام چطورن ؟؟؟؟ مامان خوشگل مهربونااااا خوبین ؟؟ نی نی ها سروحال هستن ایشالا ؟؟؟؟ کسی جدیدا مامان نشده ما رو خوشحال کنه ؟؟؟؟  من ایام تاسوعا و عاشو...
26 آبان 1393

تصمیم به لاغری

سلام عچقه من همچنان کلی دلتنگتم و در حسرت تو پژوهشگاه اون دوست جونایی که پارسال نینی تو دلی داشتن الان دیگه نینیاشونو میارن اینجا میذارن مهد  و الان دیگه یه عده دیگه نینی تو دلی دار شدن. کلاً اینجا دوره ای ، تو هر دوره چند نفر یهو همزمان شیکماشون میاد جلو   منم نمیدونم تو دوره چندم و با کیا قراره بیافتم  بابا جونت هفته پیش سرما خورده بود و حالا من چهارشنیه هفته پیش بهمراه مادرجون و پدر جون ، خاله نادیا، خاله ندا  و عمو یاشار و خانواده ی عموی بنده  تا جمعه رفته بودیم شمال و کلی بهمون خوش گذشت و آب و هوا عوض کردیم منم از دیروز یعنی 19/7/93 تصمیم به لاغری...
20 مهر 1393