نوروز 93
سلام دلبندم خوبی ؟ خوش میگذره آیا ؟
عیدت مبارک ،خخخخخ
این چه باباییه تو داری ؟ ها ؟ پدر منو درآورده ، عزیزم جات خالی تعطیلات عید با خاله ندا و عمو یاشار رفته بودیم آنتالیا ، تا چشم کار میکرد اونجا بچه میدیدیم و بابایی زول میزد بهشون و منو هم صدا میکرد که منم ببینمشون ، دیگه بعد از دیدن اونا تا همین الانشم ، در هر شرایطی و هرکجا باشیم حتی موقع خوابیدنمون ، هی از من سوال میپرسه ، اون نینیه چه شکلی بود ؟ چیکار میکرد ؟ پاهاش چقدر بود ؟ جورابش چه جوری بود ؟ چرا میخندید ؟ الان خوابه ؟ داره چیکار میکنه به نظرت الان ؟ ... ؟ ......؟ ..........؟ ...............؟ بعضی وقتها جیغم در میومد دیگه ، انقدر این موضوع شدت داشت که عمو یاشار و خاله ندا هم متوجه شدن و گفتند بابا تو که انقدر بچه دوست داری خب بیارید دیگه ، اما از اونجایی که کله ی بابایی داغه و مغروره گفت نه بابا فعلاً زوده و ....
و خداوند نگاهبانمان باد