ازعقد کردن من و باباازعقد کردن من و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
زندگی قشنگ من و بابازندگی قشنگ من و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 33 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 39 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات جوجه ی نداشتمون

این روزها

سلام بهترینم خوبی ؟ مامان رو ببخش که کم میاد اینجا تا برات بنویسه ، درگیر درس و ترم تابستونی  و سرکارم هستم همش. این روزها همش بدو بدو دارم  تا درسم تموم شه راحت شم. حس میکنم درسم که تموم شه یه قدم بهت نزدیکتر میشم نفسم  چند وقت پیش مهمونی فامیلای بابایی بود و رفته بودیم اونجا عمه ی همسری جلوی همه بهم گفت : نیلوفر سال دیگه یا بچت باید بغلت باشه با شکمت جلو باشه  منم که عاشق تشویق کردنه اطرافیان، مخصوصاً خانواده ی بابایی هستم کلی کیف کردم و گفتم چشم عمه جان چون شما گفتید حتماً. امروز هم با مامان بزرگ (مامان بابام) صحبت میکردیم به زبون شیرین ترکیش میگفت : من دیگه عمرم رفته و آخراشه ، دوست دا...
14 مرداد 1393

بدون عنوان

سلام به امید زندگیم ، به عشقم به فرزند خوبم چند روز پیش حالم خوب نبود واسه اینکه آروم شم زنگ زدم به اون خانم فالگیره که به طور خیلی عجیب همه چیز رو از گذشتت حال و آیندت میگه جوری که اصلا باور نمیکنی، کلی آرومم کرد و بازم مثل همیشه از حرفاش شاخ درآورده بودم که انقدر راست بود، همه اینارو گفتم که به این برسم ، خانمه برگشت بهم گفت تو طالعت 2 تا پسر میبینم، که یکیش ساله دیگه به دنیا میاد. برام جالب بود و کلی ذوق کردم. الهی فدای پسرای نداشتم بشم آخه. این روزها هرجا میریم همه بهمون میگن نینی دار شید. دوستای همسری گیر میدن بهش و میگن دیگه باید بچه دار شی ، کلی حال میکنم ازین حرفا ، چون شاید رو همسری تاثیر بذاره. چند وقتیه دلم بدجور ...
21 تير 1393

عنوان نداریم

سلام قربونت برم ، سلام بود و نبودم ، سلام به تو ای تارو پودم خوبی عشق مامان ؟ جات خوبه ؟ چیزی کم و کسر نداری ؟ ماموریتت رو خوب انجام میدی یا نه شیطونک ؟ همه امیدم به خودته ها جوجه ، پس تمام تلاشتو بکن هستی مامان. سخت درگیر درس و امتحاناتم ، 1 دونه اش مونده، همیشه پیش خودم فکر میکردم که درسم و تموم کنم باردار میشم ، که درسمم ایشالا تابستون تموم میشه تا ببینیم بعدش چی میشه . چون بابایی که همچنان مغز منو میخوره از سوالاتش راجع به نینی ها. چند روز پیش هایپر بودیم اونجا هم ماشالا مملوء از نینیه ، هر نینی که از کنارمون رد میشد من با عشق بهشون نگاه میکردم و بابایی هم یدونه به من میزد و میگفت نیلو اینو ببین . منم میگفتم آره...
7 تير 1393

باباییه داغون

سلام دوست جونام ببخشید چند وقتی نبودم ، آخه بابایی جوجمون عمل جراحی داشت   و این چند وقت درگیر اون بودم . شما ها خوبید ؟ نینی هاتون خوبن ؟ خب جوجه ی خودم چطوره حالش ؟   آخه عزیزم این چه باباییه تو داری ؟  همه چیش اوراقیه ، داغونه   خخخخخ دعا کن بابایی جونت دیگه مریض نشه خب ؟ جدیداً هم کم کاری میکنی و نمیری رو مخ باباییا ، اصلاً باهات قهرم  مثه اینکه دوست نداری بیای پیشم   دوست دارم مامان بشم خب و خداوند نگاهبانمان باد ...
11 خرداد 1393

دلم گرفته

سلام عزیز مامان این روزها خیلی جای خالیت رو حس میکنم ، وقتی میرم تو نینی سایت، یا میریم هایپر استار و جاهای دیگه این همه بچه میاد جلوی چشمم  با حسرت به خودش و مامان و باباش نگاه میکنم ، و خودمو و بابایی رو تو اون حالت تصور میکنم. خیلی لذت بخشه واقعاً. خیلی دوست داشتم الان پیشم بودی و محکم بغلت میکردم ، بوت میکردم و یه دل سیر گریه میکردم ، آخه دلم از یه موضوعی بدجور گرفته نفسم. دعا کن برامون. خیلی مواظب خودت باش. و خداوند نگاهبانمان باد ...
28 ارديبهشت 1393

روز پدر

سلام فندقم ، خوبی ؟ عشقم امروز روز پدر هستش، کاش بودی و من و تو با اون دستای کوچولوت یه کادو  به بابایی میدادیم، تصورش خیلی شیرینه ، ایشالا که اون روز هم میرسه. شنبه با مامان بزرگ (مامان بابا) به طور خیلی یواشکی رفتم پاساژ قائم طبقه پایینش که واسه بابایی اون حلقه ای که دوست داشت رو بخرم و سورپرایزش کنم ، اما رفتیم و دیدیم که اونو فروختن ، واسه همین نتونستم چیز دیگه ای بخرم براش ، چون ترسیدم خوشش نیاد ، از اونجایی که بابایی خان خیلی فوضول تشریف دارن هی زنگ میزدن و آمار میگرفتن که کجام ؟ من هم خالی میبستم که فلان جام بابا جـــــان ، و این راز تا شب همون روز بیشتر دوام نیاورد و بابایی فوضولم متوجه شدن و ...
22 ارديبهشت 1393

این ماه

سلام عشق من ، اوضاع احوال خوبه ؟   این ماه توهم زده بودم ، آخه زیر دلم وحشتناک تیرهای عجیب غریب میکشید و صبح ها حالت تهوع داشتم ،توهمم اونقدری شدید بود که دائم مراقب شکمم بودم و دَمَر نمیخوابیدم ، میترسیدم به بابا بگم ، یه حس خیلی قشنگی داشتم ، حتی به مامانم هم زنگ زدم گفتم مامان بزرگ داری میشی و اونم کلی ذوق کرد عزیز دلم ، تو ذهنمم همش فکر میکردم که به بقیه چه جوری بگم ؟ مثلاً بابا جونم ؟ یا اصلاً بابای مغرور خودت ؟   اما این ماه بر خلاف ماه های دیگه برای اولین پری 3 روز زودتر اومد و اون همه حس های قشنگ منو کور کرد ، البته از طرفی هم خوشحال بودم که خبری نیست ، امـــــا.... دوست دارم همه چی دو طرفه باش...
21 ارديبهشت 1393

تصاویر باور نکردنی از ابتدای لقاح تا تولد نوزاد انسان

تصاویر باور نکردنی از ابتدای لقاح تا تولدنوزاد انسان   لینارت نیلسون (Lennart Nilsson) دوازده سال از عمر خود را صرف تهیه تصاویری از رشد نوزاد درون رحم کرد. این تصاویر باورنکردنی با استفاده از دوربین های معمولی مجهز به لنز ماکرو و همچنین میکروسکوپ الکترونی گرفته شده است. در این تصاویر مراحل رشد نوزاد از ابتدای لقاح تا کامل شدن جنین و تبدیل به یک نوزاد را می بینیم.   اسپرم در لوله فالوپ (لوله شیپور رحمی) تخمک   یه قرار ملاقات... اما نه معمولی! لوله فالوپ دو اسپرم در تماس با تخمک اسپرم برنده! ...
21 ارديبهشت 1393