ازعقد کردن من و باباازعقد کردن من و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
زندگی قشنگ من و بابازندگی قشنگ من و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 33 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 39 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات جوجه ی نداشتمون

اگر جنسیت فرزند برایتان مهم است بخوانید!

     تا چند دهه پیش امكان تعیین جنسیت پیش از فرزنددار شدن غیرممكن به نظر می‌رسید، اما امروزه تعیین جنسیت از طریق آی‌وی‌اف یا لقاح آزمایشگاهی، به عنوان روشی علمی و اثبات شده در مراحل اولیه تشكیل جنین، ممكن شده است. اما برخی تبلیغات از تاثیر تغذیه و دارودرمانی بر تعیین جنسیت جنین حكایت دارد، گرچه در مواردی نتایج مثبتی از تعیین الگوی غذایی خاص بر تعیین جنسیت به دست آمده، اما این دستاوردها از نظر علمی به طور دقیق به اثبات نرسیده است.   با وجود تکراری بودن جمله «مهم نیست بچه پسر باشه یا دختر، مهم اینه که سالم باشه» در سال‌های گذشته همیشه خانواده‌هایی وجود داشتند ک...
6 ارديبهشت 1393

وامصیبتا

هر روز تعداد نی نی هایی که دوروبرمون، خیابون، فروشگاه، آسانسور و ... میبنیم داره افزایش پیدا میکنه و به لیست نینی های از قبل رویت شده اضافه میشن  و به دنبالش سوالهای همسری همینطور بیشتر و بیشتر و بیشتر میشه و من باید پاسخگوی این همه سوال های موجود در ذهن آقامون باشم  خدا جونم  ، مرسی که داری رو همسری کار میکنی که دلش هوس نینی کنه ، اما این دیگه داره از اونور میفته قربونت کاری کن بیاد جلو و یک کلام بگه : نیلو من بچه میخوام ، یـــــالا ! دقیقاً با همین لحن و خشونت عاشقتم خدای بی نظیرم و خداوند نگاهبانمان باد ...
1 ارديبهشت 1393

نوروز 93

سلام دلبندم خوبی ؟ خوش میگذره آیا ؟ عیدت مبارک ،خخخخخ این چه باباییه تو داری ؟ ها ؟ پدر منو درآورده ، عزیزم جات خالی تعطیلات عید با خاله ندا و عمو یاشار رفته بودیم آنتالیا ، تا چشم کار میکرد اونجا بچه میدیدیم و بابایی زول میزد بهشون  و منو هم صدا میکرد که منم ببینمشون ، دیگه بعد از دیدن اونا تا همین الانشم ، در هر شرایطی و هرکجا باشیم حتی موقع خوابیدنمون ، هی از من سوال میپرسه ، اون نینیه چه شکلی بود ؟ چیکار میکرد ؟ پاهاش چقدر بود ؟ جورابش چه جوری بود ؟ چرا میخندید ؟ الان خوابه ؟ داره چیکار میکنه به نظرت الان ؟ ... ؟ ......؟  ..........؟ ...............؟  بعضی وقتها جیغم در میومد دیگه ، انقدر این...
1 ارديبهشت 1393

سیسمونی

من عاشق سیسمونی و خریدش و تزئینشم  انقدر واسه خرید جهیزیه خودم ذوق نداشتم که الان بی صبرانه منتظر خرید سیسمونی جوجمون هستم و ذوف چیدنشون رو دارم یه سیمونی ساده و ناز تو نت دیدیم گفتم بذارم اینجا شما هم ببینید. برید ادامه مطلب دوست جونا و خداوند نگاهبانمان باد ...
1 ارديبهشت 1393

حسرت

وااااااای که من چقدر دلم نینی میخواد ، واقعاً حسرت میخورم وقتی اینجا یا نینی سایت  میرم و مامان رو میبینم که مینویسن چند هفته شونه و کلی تعریف میکنن از روزمرگیشون با حضور نینی تو دلیشون. واقعاً دلم میخواد ، عاشق بارداری و اون دورانم .عاشق اینم که بچم رو ببینم .خدایا اگه الان لایق مادر شدن هستم و اگه صلاح میدونی و اگه فکر میکنی که شرایطش رو داریم،  همسری رو راضی کن. باشـــــــه ؟   و خداوند نگاهبانمان باد ...
26 اسفند 1392

مامان بزرگه مامان

سلام جوجه ی نازم . اوضاع احوالت خوبه ؟ چند روز پیش رفته بودیم خونه ی خاله ژیلا، مامن بزرگمم اونجا بود ، خاله تازه از ترکیه اومده بود و کلی لباسهای خوشگل نینیگونه آورده بود ، مامی بزرگ بهم گفت که نیلوفر برای پسرت چندتا لباس خوشگل برداشتم ، و گفت که شانسی هم از دهنم اسم پسر اومد . مامی بزرگم عاشق اینه که من بچه دار شم و هی میگه بهم که بیار ، توی عاشورا هم که هیئت داشتن همش دعا میکرد که ساله دیگه نیلوفر با بچش بیاد هیئتمون. مامان خودمم که دیگه داره یواش یواش بازنشست میشه و میگه بچت رو خودم میشینم خونه نگه میدارم فقط تو بیــــــــــــــــــــــار ، واااای نادیا خواهر کوچیکم که 10 سالشه میگه : آبجی نیلوفر جون توروخدا بچه بیار دیگه ، ...
20 اسفند 1392

توهم

سلام عشق مامان ؟ خوبی عزیز ؟ بعضی وقتها با خودم که فکر میکنم به خودم میخندم و میگم نیلوفر تو دیوونه ای ، توهم داری ، که چی این وبلاگ ؟  نمیدونم شاید کار مسخره ای باشه ، اما من حتی یه دفتر هم قبلاً داشتم که خاطرات جوجه ی نداشتم رو توش مینوشتم و اون دفتر سرشار ار انرژی بود و من تاثیرش رو دیدم و دیگه از ترسم به نوشتنش ادامه ندادم دیروز بابایی توی گوشیش یه فیلم فرستاده بودن که چندتا نینی بودن هی میخندیدن ، بابایی این فیلم رو 10 بار دید و هربار منو صدا میکرد که منم ببینم  حتی دیشب که زودتر ار بابایی خوابم برد  وقتی خودش هم اومد بخوابه باز این فیلم  رو داشت نگاه میکرد و باز من هم بیدار ک...
20 اسفند 1392

بدون شرح

سلام جوجه ی من ، خوبی عشقم ؟ دیروز رفته بودیم یافت آباد که مبل جدید سفارش بدیم ، که خدارو شکر از یه سرویس مبلمان خوشمون اومد و دیگه بابایی کلی با فروشنده صحبت میکرد که بحث رسید به بچه و بچه دار شدن ، آقای فروشنده گفت که 5 ساله ازدواج کرده و از شروط ازدواجش این بوده که هیچوقت بچه دار نشن، و این خیلی برای من جالب بود و هنگ کرده بودم ، و دیدم برای بابایی هم خیلی جالبه و بابا سعی در راضی کردن آقای فروشنده داشت که بچه دار بشن و میگفت چون آدم بعد از مدتی دیگه احساس کمبود بچه رو حس میکنه و دلش میخواد و میگفت من خیلی بچه دوست دارم و معتقد بود 5 سال بعد از ازدواج خوبه که بچه دار شد ، اوووووووووه حالا کو تا 5 سال ؟ تازه 1 سال و نیم گ...
11 اسفند 1392

بی صبرانه

بی صبرانه منتظر اون روزی هستم که بابایی بهم بگه : نیلو دیگه وقتشه ، من دلم بچه میخواد ، دیگه وقتشه که اقدام کنیم . و من مطمئنم که اون اون لحظه عین ابر بهاری اشک میریزیم از خوشحالی. خداوندا اون لحظه ی دلنشین را نزدیک گردان. و خداوند نگاهبانمان باد ...
10 اسفند 1392