ازعقد کردن من و باباازعقد کردن من و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
زندگی قشنگ من و بابازندگی قشنگ من و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 33 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 39 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات جوجه ی نداشتمون

وامصیبتا

هر روز تعداد نی نی هایی که دوروبرمون، خیابون، فروشگاه، آسانسور و ... میبنیم داره افزایش پیدا میکنه و به لیست نینی های از قبل رویت شده اضافه میشن  و به دنبالش سوالهای همسری همینطور بیشتر و بیشتر و بیشتر میشه و من باید پاسخگوی این همه سوال های موجود در ذهن آقامون باشم  خدا جونم  ، مرسی که داری رو همسری کار میکنی که دلش هوس نینی کنه ، اما این دیگه داره از اونور میفته قربونت کاری کن بیاد جلو و یک کلام بگه : نیلو من بچه میخوام ، یـــــالا ! دقیقاً با همین لحن و خشونت عاشقتم خدای بی نظیرم و خداوند نگاهبانمان باد ...
1 ارديبهشت 1393

نوروز 93

سلام دلبندم خوبی ؟ خوش میگذره آیا ؟ عیدت مبارک ،خخخخخ این چه باباییه تو داری ؟ ها ؟ پدر منو درآورده ، عزیزم جات خالی تعطیلات عید با خاله ندا و عمو یاشار رفته بودیم آنتالیا ، تا چشم کار میکرد اونجا بچه میدیدیم و بابایی زول میزد بهشون  و منو هم صدا میکرد که منم ببینمشون ، دیگه بعد از دیدن اونا تا همین الانشم ، در هر شرایطی و هرکجا باشیم حتی موقع خوابیدنمون ، هی از من سوال میپرسه ، اون نینیه چه شکلی بود ؟ چیکار میکرد ؟ پاهاش چقدر بود ؟ جورابش چه جوری بود ؟ چرا میخندید ؟ الان خوابه ؟ داره چیکار میکنه به نظرت الان ؟ ... ؟ ......؟  ..........؟ ...............؟  بعضی وقتها جیغم در میومد دیگه ، انقدر این...
1 ارديبهشت 1393

سیسمونی

من عاشق سیسمونی و خریدش و تزئینشم  انقدر واسه خرید جهیزیه خودم ذوق نداشتم که الان بی صبرانه منتظر خرید سیسمونی جوجمون هستم و ذوف چیدنشون رو دارم یه سیمونی ساده و ناز تو نت دیدیم گفتم بذارم اینجا شما هم ببینید. برید ادامه مطلب دوست جونا و خداوند نگاهبانمان باد ...
1 ارديبهشت 1393

حسرت

وااااااای که من چقدر دلم نینی میخواد ، واقعاً حسرت میخورم وقتی اینجا یا نینی سایت  میرم و مامان رو میبینم که مینویسن چند هفته شونه و کلی تعریف میکنن از روزمرگیشون با حضور نینی تو دلیشون. واقعاً دلم میخواد ، عاشق بارداری و اون دورانم .عاشق اینم که بچم رو ببینم .خدایا اگه الان لایق مادر شدن هستم و اگه صلاح میدونی و اگه فکر میکنی که شرایطش رو داریم،  همسری رو راضی کن. باشـــــــه ؟   و خداوند نگاهبانمان باد ...
26 اسفند 1392

مامان بزرگه مامان

سلام جوجه ی نازم . اوضاع احوالت خوبه ؟ چند روز پیش رفته بودیم خونه ی خاله ژیلا، مامن بزرگمم اونجا بود ، خاله تازه از ترکیه اومده بود و کلی لباسهای خوشگل نینیگونه آورده بود ، مامی بزرگ بهم گفت که نیلوفر برای پسرت چندتا لباس خوشگل برداشتم ، و گفت که شانسی هم از دهنم اسم پسر اومد . مامی بزرگم عاشق اینه که من بچه دار شم و هی میگه بهم که بیار ، توی عاشورا هم که هیئت داشتن همش دعا میکرد که ساله دیگه نیلوفر با بچش بیاد هیئتمون. مامان خودمم که دیگه داره یواش یواش بازنشست میشه و میگه بچت رو خودم میشینم خونه نگه میدارم فقط تو بیــــــــــــــــــــــار ، واااای نادیا خواهر کوچیکم که 10 سالشه میگه : آبجی نیلوفر جون توروخدا بچه بیار دیگه ، ...
20 اسفند 1392

توهم

سلام عشق مامان ؟ خوبی عزیز ؟ بعضی وقتها با خودم که فکر میکنم به خودم میخندم و میگم نیلوفر تو دیوونه ای ، توهم داری ، که چی این وبلاگ ؟  نمیدونم شاید کار مسخره ای باشه ، اما من حتی یه دفتر هم قبلاً داشتم که خاطرات جوجه ی نداشتم رو توش مینوشتم و اون دفتر سرشار ار انرژی بود و من تاثیرش رو دیدم و دیگه از ترسم به نوشتنش ادامه ندادم دیروز بابایی توی گوشیش یه فیلم فرستاده بودن که چندتا نینی بودن هی میخندیدن ، بابایی این فیلم رو 10 بار دید و هربار منو صدا میکرد که منم ببینم  حتی دیشب که زودتر ار بابایی خوابم برد  وقتی خودش هم اومد بخوابه باز این فیلم  رو داشت نگاه میکرد و باز من هم بیدار ک...
20 اسفند 1392

بدون شرح

سلام جوجه ی من ، خوبی عشقم ؟ دیروز رفته بودیم یافت آباد که مبل جدید سفارش بدیم ، که خدارو شکر از یه سرویس مبلمان خوشمون اومد و دیگه بابایی کلی با فروشنده صحبت میکرد که بحث رسید به بچه و بچه دار شدن ، آقای فروشنده گفت که 5 ساله ازدواج کرده و از شروط ازدواجش این بوده که هیچوقت بچه دار نشن، و این خیلی برای من جالب بود و هنگ کرده بودم ، و دیدم برای بابایی هم خیلی جالبه و بابا سعی در راضی کردن آقای فروشنده داشت که بچه دار بشن و میگفت چون آدم بعد از مدتی دیگه احساس کمبود بچه رو حس میکنه و دلش میخواد و میگفت من خیلی بچه دوست دارم و معتقد بود 5 سال بعد از ازدواج خوبه که بچه دار شد ، اوووووووووه حالا کو تا 5 سال ؟ تازه 1 سال و نیم گ...
11 اسفند 1392